القابض
كلمة (القابض) في اللغة اسم فاعل من القَبْض، وهو أخذ الشيء، وهو ضد...
از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که می گوید: همراه رسول الله ﷺ در مهمانی بوديم که دست گوسفندی را آوردند و ايشان که دست گوسفند را دوست داشت، به آن گازی زد و فرمود: «أنا سَيِّدُ النَّاسِ يَوْمَ القِيَامَةِ، هَلْ تَدْرُونَ مِمَّ ذَاكَ؟ يَجْمَعُ اللهُ الأوَّلِينَ وَالآخِرِينَ في صَعِيدٍ وَاحِدٍ، فَيُبْصِرُهُمُ النَّاظِرُ، يُسْمِعُهُمُ الدَّاعِي، وَتَدْنُو مِنْهُمُ الشَّمْسُ، فَيَبْلُغُ النَّاس مِنَ الغَمِّ وَالكَرْبِ مَا لا يُطِيقُونَ وَلا يَحْتَمِلُونَ، فَيقُولُ النَّاسُ: أَلا تَرَوْنَ إلى مَا أنْتُمْ فِيهِ إِلَى مَا بَلَغَكُمْ، ألا تَنْظُرُونَ مَنْ يَشْفَعُ لَكُمْ إِلَى رَبِّكُمْ؟ فَيقُولُ بَعْضُ النَّاسِ لِبَعْضٍ: أبُوكُمْ آدَمُ، فيَأتُونَهُ فَيقُولُونَ: يَا آدَمُ أنْتَ أَبُو البَشَرِ، خَلَقَكَ اللهُ بِيَدِهِ، وَنَفَخَ فِيكَ مِنْ رُوحِهِ، وأمَرَ المَلاَئِكَةَ فَسَجَدُوا لَكَ، وأسْكَنَكَ الجَنَّةَ، ألا تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ وَمَا بَلَغَنَا؟ فَقَالَ: إنَّ رَبِّي غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلا يَغْضَبُ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّهُ نَهَانِي عَنِ الشَّجَرَةِ فَعَصَيْتُ، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى نُوحٍ، فَيَأتُونَ نوحاً فَيَقُولُونَ: يَا نُوحُ، أنْتَ أوَّلُ الرُّسُلِ إِلَى أهلِ الأرْضِ، وَقَدْ سَمَّاكَ اللهُ عَبْداً شَكُوراً، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ، ألا تَرَى إِلَى مَا بَلَغَنَا، ألا تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ فَيقُولُ: إنَّ رَبِّي غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّهُ قَدْ كَانَتْ لِي دَعْوَةٌ دَعَوْتُ بِهَا عَلَى قَوْمِي، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي اذْهَبُوا إِلَى إبْرَاهِيمَ، فَيَأتُونَ إبْرَاهِيمَ فَيقُولُونَ: يَا إبْرَاهِيمُ، أنْتَ نَبِيُّ اللهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أهْلِ الأرْضِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَيقُولُ لَهُمْ: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّي كُنْتُ كَذَبْتُ ثَلاثَ كَذبَاتٍ؛ نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُوسَى، فَيَأتُونَ مُوسَى فَيقُولُونَ: يَا مُوسَى أنَتَ رَسُولُ اللهِ، فَضَّلَكَ اللهُ بِرسَالاَتِهِ وَبِكَلاَمِهِ عَلَى النَّاسِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فيقُولُ: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَإنَّي قَدْ قَتَلْتُ نَفْساً لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي؛ اذْهَبُوا إِلَى عِيسَى. فَيَأتُونَ عِيسَى فَيَقُولُونَ: يَا عِيسَى، أنْتَ رَسُولُ الله وَكَلِمَتُهُ ألْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ، وَكَلَّمْتَ النَّاسَ في المَهْدِ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فيَقُولُ عِيسَى: إنَّ رَبِّي قَدْ غَضِبَ اليَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَلَمْ يَذْكُرْ ذَنْباً، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُحَمَّدٍ ﷺ»: «من سرور و آقای مردم در روز قيامت هستم؛ آيا علتش را می دانيد؟ الله اولين و آخرينِ انسان ها را در يک ميدان جمع می كند؛ به گونه ای که صدا به همه ی آنها می رسد و چشم، همه ی آنها را می بيند و خورشيد نزديک می شود. مردم به اندازه ای ناراحت و غمگين می شوند كه تاب و تحمل خود را از دست می دهند و می گويند: آيا نمی بينيد كه به چه مشقتی گرفتار شده ايد؟ آيا كسی را نمی يابيد كه نزد پروردگارتان برای شما شفاعت كند؟ آنگاه برخی از آنها به برخی ديگر می گويند: نزد پدرتان آدم برويد. پس نزد آدم می روند و به او می گويند: ای آدم! تو ابوالبشر هستی. الله تو را با دست خويش خلق کرد و از روحی که خود آفريد، در تو دميد و به ملائکه دستور داد كه تو را سجده كنند و آنها نيز برای تو سجده کردند؛ آيا برای ما نزد پروردگارت شفاعت نمی كنی؟ آيا نمی بينی که چه حال و روزی داريم و به چه مشقتی گرفتار شده ايم؟ آدم (عليه السلام) می گويد: امروز، پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين هرگز چنين خشمگين نشده است و پس از اين هم هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. او مرا از خوردن ميوه ی ممنوعه بازداشت؛ اما من نافرمانی کردم - و از آن خوردم؛ لذا - من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد نوح برويد. پس آنها نزد نوح (عليه السلام) می روند و می گويند: ای نوح! تو نخستين پيامبرِ مرسَل به سوی ساكنان زمين هستی و الله تو را بنده ی سپاس گزار ناميده است. می بينی كه چه حالی داريم؟ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. نوح (عليه السلام) می گويد: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين هرگز چنين خشمگين نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. من اين دعا را در سابقه ی خود دارم که برای نابودی قوم خويش دعا کردم و اينک به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد ابراهيم (عليه السلام) برويد. پس آنها نزد ابراهيم (عليه السلام) می روند و می گويند: ای ابراهيم! تو پيامبرِ الله و دوستِ برگزيده اش در ميان اهل زمين هستی و اينک می بينی كه چه حال و روزی داريم؛ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. ابراهيم می گويد: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين، هرگز چنين خشمگين نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. من سه دروغ گفته ام و اينک به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد موسی برويد. پس آنها نزد موسی (عليه السلام) می روند و می گويند: ای موسی! تو فرستاده ی الله هستی. الله تو را با رسالت و كلا مِ خود - يعنی با هم صحبتیِ خويش - بر ساير مردم برتری داده است. می بينی كه چه حال و روزی داريم؛ آيا نزد پروردگارت برای ما شفاعت نمی كنی؟ موسی (عليه السلام) می گويد: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين، هرگز چنين خشمگين نشده و پس از اين هم هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. من انسانی را كشتم كه دستورش را نداشتم. من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد عيسی برويد. پس آنها نزد عيسی (عليه السلام) می روند و می گويند: ای عيسی! تو فرستاده ی الله و کلمه ی اویی که به مريم القا كرد و نيز روحی از سوی الله هستی - که جبرئيل - عليه السلام - در مريم دميد-؛ و در كودكی، آنگاه كه در گهواره بودی، با مردم سخن گفتی. می بينی كه چه حال و روزی داريم؛ آيا نزد پروردگارت برای ما شفاعت نمی كنی؟ عيسی می گويد: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين هرگز چنين خشمگين نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. عيسی اگرچه گناهی ذكر نمی كند، اما می گويد: من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد محمد ﷺ برويد». و در روایتی آمده است: «فَيَأتُونِي فَيَقُولُونَ: يَا مُحَمَّدُ أنتَ رَسُولُ اللهِ وخَاتَمُ الأنْبِياءِ، وَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّكَ، ألا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيهِ؟ فَأنْطَلِقُ فَآتِي تَحْتَ العَرْشِ فَأَقَعُ سَاجِداً لِرَبِّي، ثُمَّ يَفْتَحُ اللهُ عَلَيَّ مِنْ مَحَامِدِهِ، وَحُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يَفْتَحْهُ عَلَى أحَدٍ قَبْلِي، ثُمَّ يُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ ارْفَعْ رَأسَكَ، سَلْ تُعْطَهُ، وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ، فَأرْفَعُ رَأْسِي، فَأقُولُ: أُمَّتِي يَا رَبِّ، أُمَّتِي يَا رَبِّ، أُمَّتِي يَا رَبِّ، فَيُقَالُ: يَا مُحَمَّدُ أدْخِلْ مِنْ أُمَّتِكَ مَنْ لا حِسَابَ عَلَيْهِمْ مِنَ البَابِ الأيْمَنِ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، وَهُمْ شُرَكَاءُ النَّاسِ فِيمَا سِوَى ذَلِكَ مِنَ الأبْوَابِ»: «پس مردم نزد من می آيند و می گويند: ای محمد! تو فرستاده ی الله و خاتم پيامبران هستی. و الله گناهان اول و آخرت را بخشيده است؛ نزد پروردگارت برای ما شفاعت كن. آيا نمی بينی كه چه حال و روزی داريم؟ آنگاه من به راه می افتم و زير عرش می روم و برای پروردگارم به سجده می افتم. سپس الله دروازه های حمد و ثنايش را به روی من می گشايد؛ به گونه ای که پيش تر برای هيچکس نگشوده است. آنگاه به من گفته می شود: ای محمد! سرت را بلند كن و درخواست خود را مسألت نما که به تو داده می شود و شفاعت كن كه پذيرفته می گردد. پس من سرم را بلند می كنم و می گويم: پروردگارا! امتم. پروردگارا! امتم. پروردگارا! امتم. آنگاه به من گفته می شود: ای محمد! آن دسته از امتت را كه حساب و كتابی ندارند، از دروازه ی راست درهای بهشت، به درون بهشت ببر. همچنين آنها در ساير دروازه های بهشت با ساير مردم شريکند - و می توانند از ساير دروازه ها نيز وارد بهشت شوند-». سپس افزود: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، إنَّ مَا بَيْنَ المِصْرَاعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الْجَنَّةِ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَهَجَرَ، أَوْ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَبُصْرَى»: «سوگند به ذاتی كه جانم در دست اوست، فاصله ی هر دو لنگه از لنگه های درهای بهشتی، به اندازه ی فاصله ی ميان "مكه" و "هَجَر" يا به اندازه ی فاصله ی ميان "مكه" و "بُصری" است».
ابوهریره رضی الله عنه خبر می دهد که در مهمانی ای همراه رسول الله ﷺ بودند که دست گوسفندی را برای ایشان آوردند و ايشان به آن گازی زد؛ ایشان دست گوسفند را دوست داشت، زیرا گوشت آن نرم، سریع الهضم و مفید است. ایشان گازی از آن گرفته و سپس این حدیث طولانی و شگفت را برای اصحاب بیان نموده و فرمود: «من سرور و آقای فرزندان آدم در روز قيامت هستم»؛ و شکی نیست که ایشان سرور فرزندان آدم و شریفترین آنان نزد الله متعال است. سپس به آنان گفت: آيا علتش را می دانيد؟ گفتند: نه یا رسول الله. لذا به بیان شرف و فضل و برتری خود بر تمامی فرزندان آدم پرداخته و بیان می دارد که اولين و آخرينِ انسان ها روز قیامت در يک ميدان جمع می شوند؛ چنانکه الله متعال می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْآَخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ) [واقعه: 49 و 50] «[ای پیامبر، به کافران] بگو: بی تردید گذشتگان و آیندگان، همه در وعده گاهِ قیامت جمع خواهند شد». انسان ها در یک زمین جمع می شوند و زمین در آن روز صاف و پهن گشته و همانند شکل و شمایل امروزی کروی شکل نخواهد بود. روز قیامت زمین همچون پوستی کشیده شده و نه کوهی در آن خواهد بود نه دره و نه رود و دریایی. به گونه ای که صدا به همه ی آنها می رسد و چشم، همه ی آنها را می بيند؛ یعنی اگر کسی صحبت کند، همه می شنوند و نیز همه همدیگر را می بینند. زیرا هیچکس از دیگری پنهان نیست و همه در یک زمین قرار دارند. در آن روز خورشید به بندگان نزدیک شده و تنها یک میل با آنها فاصله خواهد داشت. و آنقدر غم و بلا می بینند که توان و تحمل آن را ندارند. زمین بر آنان تنگ شده و درخواست شفاعت می کنند، شاید کسی برای آنها نزد الله شفاعت نماید و آنان را حداقل از آن حالت نجات دهد. الله عزوجل به آنها الهام می کند که نزد آدم ابوالبشر بروند، آنها نزد آدم علیه السلام رفته و فضایل او را بیان می کنند، تا شاید نزد الله برای آنها شفاعت نماید. به او می گويند: ای آدم! تو ابوالبشر هستی. همه ی انسان ها، زن و مرد، تا قیامت از نسل آدم هستند. الله تو را با دست خويش خلق کرد؛ چنانکه الله متعال در رد ابلیس می فرماید: «مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ»: «چه چیز تو را بازداشت از اینکه برای کسی سجده کنی که به دست خودم آفریدم». و ملائکه به تو سجده كردند؛ «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ»: «(و به یاد آور زمانی را که) به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید و آنها سجده کردند». و اسامی همه چیز را به تو آموخت؛ «وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»: «همۀ نام ها[ی اشیا و موجودات] را به آدم آموخت». و از روحی که خلق نمود در تو دمید: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»: «پس چون [او را آفریدم و] به او سامان دادم و از روح خویش در وی دمیدم، [به نشانه ی اطاعت از فرمان من، همگی] بر او سجده کنید». همه این مطالب را مخلوقات، بخصوص امت محمد صلی الله علیه وسلم می دانند، زیرا الله متعال به این امت معلوماتی داده که به هیچ امت دیگری نداده است. اما آدم عليه السلام عذر خود را پیش کرده و می گوید: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين هرگز چنين خشمگين نشده است و پس از اين هم هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. سپس اشتباه خود را ذکر می کند؛ اینکه الله متعال او را از خوردن ميوه ی ممنوعه بازداشت؛ اما از آن خورد؛ چنانکه الله متعال می فرماید: «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ» [بقره 35] «به این درخت نزدیک نشوید که [به خاطرِ سرپیچی فرمان الهی] در زمرۀ ستمکاران خواهید بود». در نتیجه بخاطر حکمتی که الله می داند، آدم مجازات گشته و از بهشت اخراج شد و به زمین آمد. آدم گناهش را ذکر کرده و می گوید: من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. یعنی امیدوارم خودم را نجات دهم و این را سه بار تکرار می کند. نزد كسی ديگر برويد. نزد نوح برويد. نوح پدر دوم بشریت است، زیرا الله متعال تمام اهل زمین که به او ایمان نیاوردند، غرق نمود: «وَمَا آَمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ» [هود: 40] «و جز افراد اندکی بدو ايمان نياورده بودند». آنها می گویند: نزد نوح بروید. پس آنها نزد نوح عليه السلام می روند، زیرا در سختی و تنگنا قرار دارند. نزدش رفته و نعمت های الله بر او را بر می شمارند، از جمله اینکه نخستين پيامبرِ مرسَل به سوی ساكنان زمين هست و اینکه الله او را بنده ی سپاس گزار ناميده است. اما نوح نیز پاسخی چون پاسخ آدم داده و می گوید: امروز پروردگارم چنان خشمگين است كه پيش از اين هرگز چنين خشمگين نشده و پس از اين هم، هرگز چنين خشمگين نخواهد شد. سپس دعایی را که برای نابوی قومش کرده بود، ذکر می کند: «رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا» [نوح: 26] «پروردگارا! از كافران هيچ كسی را بر روی زمين باقی مگذار». در روایتی آمده که دعایش در خصوص فرزندش را ذکر می کند که فرمود: «قَالَ رَبِّ إِنَّ ابُنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ (45) قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» [هود: 45 و 46] «و نوح پروردگارش را ندا داد و گفت: پروردگارا، پسرم از خاندان من است و بیگمان، وعدۀ تو [دربارۀ نجات خاندانم] حق است؛ و تو بهترین داوری. فرمود: ای نوح، در حقیقت، او از خاندان تو نیست. [کردارِ] او، کرداری ناشایست است. پس چیزی را که به آن دانش نداری از من نخواه. من به تو پند میدهم که مبادا از جاهلان باشی». وی گناهش را ذکر می کند؛ و تنها کسی می تواند شفاعت کند که میان او و کسی که نزدش شفاعت می کند چیزی که موجب ترس و وحشت است، نباشد. گناه موجب وحشت بنده از پروردگارش و خجالت زدگی او در برابر پروردگار است. آنگاه نوح می گوید: اينک به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم. و آنها را به ابراهیم علیه السلام ارجاع می دهد. مردم نزد ایشان آمده و می گویند: تو پيامبرِ الله و دوستِ برگزيده اش در ميان اهل زمين هستی؛ و صفاتش را ذکر می کنند و از او می خواهند که نزد پروردگارش برای آنها شفاعت نماید. اما او عذر خواسته و بیان می دارد که سه دروغ گفته است و سپس می گوید: اينک به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. سه دروغ عبارتند از: اول اینکه فرمود: "من بیمارم" درحالی که بیمار نبود، بلکه برای تحدی قومش که ستاره ها را عبادت می کردند چنین گفت. دوم: آنجا که فرمود: "بت بزرگ این کار را با بت ها کرده است" درحالی که خود ابراهیم علیه السلام چنین کرده بود. اما این مطلب را از بابت تحدی با بت پرستان گفت. سوم: آنجا که نزد پادشاه کافر، زنش را خواهرش معرفی نمود و اینگونه می خواست از شر پادشاه رها شود. اینها در ظاهر دروغ بودند، اما در حقیقت و به مناسبت تاویل و تفسیر رسول الله صلی الله علیه وسلم واقعا دروغ محسوب نمی شوند و ابراهیم علیه السلام از شدت تقوا و حیای خویش از الله متعال چنین می گوید و عذر می آورد. و می گوید: اينک به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم، به حال خود گرفتارم، نزد کسی دیگر بروید، نزد موسی بروید؛ بنابراین نزد موسی علیه السلام می روند و صفاتش را بیان می کنند، اینکه الله متعال با او سخن گفت و او را برای همکلامی و رسالت خویش برگزید. اما ایشان نیز گناهی را ذکر کرده و عذر می آورد که مردی را به قتل رسانده که اجازه کشتنش را نداشته است و آن همان قبطی ای است که با شخصی از بنی اسرائیل درگیر شد. و موسی علیه السلام از بنی اسرائیل و قبطی از اهل فرعون بود: «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ» [قصص: 15] «کسی که از دوستان او بود، علیه دشمنش از موسی یاری خواست؛ [موسی] مشت [محکمی] به وی زد و او را از پای درآورد». ایشان بر این باور است که این عملش مانع انجام شفاعت از ناحیه ایشان است، زیرا کسی را کشته که مامور به قتلش نبوده است. آنگاه می گوید: من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم، من به حال خود گرفتارم. نزد كسی ديگر برويد. نزد عيسی برويد. پس آنها نزد عيسی عليه السلام می روند و نعمت ها و منت الله متعال بر او را ذکر می کنند و بیان می دارند که تو کلمه ی اویی که به مريم القا كرد و نيز روحی از سوی الله هستی که جبرئيل عليه السلام در مريم دميد؛ زیرا ایشان بدون پدر آفریده شد. وی گناهی را ذکر نمی کند، اما ایشان را به محمد صلی الله علیه وسلم ارجاع می دهد و این شرف عظیم برای رسول الله صلی الله علیه وسلم است، چنانکه 4 پیامبر با ذکر رفتارهای خویش عذر می آورند و یکی عذر نمی آورد، اما بر این باور است که محمد صلی الله علیه وسلم از او برتر است. آنها نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم می روند. ایشان درخواست آنها را قبول می کند و زیر عرش به سجده می افتد. سپس الله دروازه های حمد و ثنايش را به روی ایشان می گشايد؛ به گونه ای که پيش تر برای هيچکس نگشوده است. آنگاه به ایشان گفته می شود: ای محمد! سرت را بلند كن و درخواست خود را مسألت نما که به تو داده می شود و شفاعت كن كه پذيرفته می گردد. پس ایشان شفاعت نموده و می فرماید: پروردگارا! امتم. پروردگارا! امتم. آنگاه الله شفاعت ایشان را می پذیرد و به ایشان گفته می شود: امتت را از دروازه ی راست درهای بهشت، به درون بهشت ببر. همچنين آنها در ساير دروازه های بهشت با ساير مردم شريکند. و این دلالتی آشکار بر این دارد که رسول الله صلی الله علیه وسلم بزرگترین رسولان و رسولان بهترین خلایق هستند.