راز پیروزی امت اسلامی در فداکاری و شهادت طلبی و جانبازی نهفته است ماننداصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و قهرمانهایی که در طول تاریخ اسلامی با جان خود شمعای فروزانی در مسیر هدایت امت افروختند
التفاصيل
شمعهاي فروزان تاريخ پيشگفتار ارزش شهادت حرام ابن ملحام بنان طنطاوي (رحمها الله) خبيب ابن عدي خواهري از شام عمير ابن حمام خواهري از فلسطين ام حارثه (رضي الله عنها) نسيبه انصاري ل خنساء ل عاصم ابن ثابت عمير ابن ابي وقاص ام خلاد (رضي الله عنها) سربازي گم نام شمعهاي فروزان تاريخنويسنده:عبدالله حيدريروحشان شاد، يادشان گرامي و راهشان پررهرو باد.عبدالله حيدريبهار دهم شهريور ماه 1377 شمسيبسم الله الرحمن الرحيم پيشگفتارالحمد لله وحده والصلاة على من لا نبي بعده.و بعد: دير زماني بود كه ملت ما از بلندترين قلههاي شامخ عزت و شرف به پستترين گودالهاي ذلت و رسوايي تنازل كرده و راه تكامل و رسيدن آنرا كاملاً از دست داده بود. و هر چه ميكوشيد كه چگونه بايد آن مجد و بزرگي اش را در يابد و بار ديگر حاكميت و بر تري اسلام را بر بيگانگان ثابت كند باز هم خودش را عاجز ميدانست، و نمي توانست كه علتش را در يابد. تا بالآخره چنين دريافت كه علت همه اين نابساماني ها بنابر فرموده مربي عالم بشريت و قهرمان نبرد آفرين ميدانهاي جهاد ومبارزه (حضرت محمد ﷺ) دو چيز بوده است: (حب الدنيا وكراهية الموت) بدنيا و لذتهايش عشق ورزيدن و از مرگ و مردن ترسيدن. پس تو اي مبارز هدفمند و آزاديخواه كه بخاطر دفاع از مكتب مقدس و ارمان گراميات در راه جهاد و مبارزه قدم گذاشتهاي، بيا و اين درس را از پيشگامان تاريخ وسپهسالاران اين قافله بياموز و باور كن كه رمز آزادي و نجات مستضعفين و مظلومين و رها كردن ملتهاي در بند اسارت از قيد زنجيرهاي طواغيت و مستبدين زمان وسرانجام حاصل كردن رضاي الهي جز با خون حمزهها، عميرها و قرباني مادراني چون نسيبهها و خنساها و امخلادها ممكن نيست. تذكر: رساله مذكور مفهوم آزاد يك سخنرانياي از شيخ احمد قطان كويتي است كه از نوارش پياده و ترجمه شده است، و بنده با جديت كامل به ارزش اين رساله كوچك سفارش ميكنم. به اميد اينكه گامي در راه پيشبرد دعوت اسلامي برداشته باشيم و خداوند آنرا در ميزان حسناتمان حساب كند. آمين عبدالله حيدري 15 آذرماه 66 ارزش شهادتإن الحمد لله، نحمده ونستعينه ونستغفره ونؤمن به ونتوكل عليه ونعوذ بالله من شرور أنفسنا ومن سيئات أعمالنا، من يهده الله فلا مضل له ومن يضلله فلا هادي له ونشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، ونشهد أن محمداً عبده ورسوله. و بعد: فقد قال الحكيم في كتابه الكريم: ﴿ وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ ÇÊÎÍ﴾ (البقرة: 154).يعني: ستايش ويژة پروردگار است پس او را سپاس ميگوييم و از او استعانت ميجوئيم و از او آمرزش مي طلبيم، و ايمان و توكل ما نيز بر اوست، و از شر نفسها و اعمال بد خود به او پناه ميجوئيم، كسي را كه خدا هدايت كند قدرتي نيست كه او را گمراه گرداند و كسي را كه خدا گمراه كند قدرتي نيست كه او را هدايت نمايد، گواهي ميدهيم بر اينكه كار ساز و مشكلگشائي جز خداي واحد و لاشريك نيست و گواهي ميدهيم بر اينكه محمد ﷺ بنده و فرستاده اوست. بعد از حمد و ثنا: خداوند بزرگ در قرآن كريم ميفرمايد: «آنانيرا كه در راه خدا كشته شده اند مرده مگوئيد زيرا آنها زنده اند، اما شما از حقيقت زندگي آنان بيخبريد». رسول خدا ﷺ فرمودند: «لِلشَّهِيدِ عِنْدَ اللَّهِ سِتُّ خِصَالٍ:1- يُغْفَرُ لَهُ فِى أَوَّلِ دَفْعَةٍ.2- وَيَرَى مَقْعَدَهُ مِنَ الْجَنَّةِ. 3- وَيُجَارُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ. 4- وَيَأْمَنُ مِنَ الْفَزَعِ الأَكْبَرِ.5- وَيُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْوَقَارِ الْيَاقُوتَةُ مِنْهَا خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا.6- وَيُزَوَّجُ اثْنَتَيْنِ وَسَبْعِينَ زَوْجَةً مِنَ الْحُورِ الْعِينِ. 7- وَيُشَفَّعُ فِى سَبْعِينَ مِنْ أَقَارِبِهِ». (رواه الترمذي و ابن ماجه) «براي شهيد در نزد پروردگارش شش نعمت و در روايتي ديگر آمده كه هفت نعمت است:اول: اينكه با اولين قطره خوني كه از او بر زمين ميچكد همه گناهايش بخشيده ميشود. دوم: جائي را كه در جنت برايش درست كرده شده ميبيند. سوم: از عذاب قبر نجات مييابد. چهارم: از دهشت روز حشر در امان ميماند. پنجم: تاجي بر سرش گذاشته ميشود كه هر دانه ياقوت آن از تمام دنيا و نعمتها و لذتهايش بهتر است. ششم: هفتاد و دو تا از حورهاي بزرگ چشم جنت به ازدواج او در آورده ميشود. هفتم: سفارش و شفاعتش در باره هفتاد نفر از خويشاوندانش (البته خويشاوندان مسلمانش) پذيرفته ميشود. پس شهادت در راه خدا Y آخرين آروزي ماست، و اين همان عملي است كه پاداش آن هرگز قطع نخواهد شد. از خداوند يكتا آرزومنديم كه ما را از نعمت شهادت محروم نگرداند. خداوند Y از آغاز تاريخ تا به امروز نابغهها و نمونههايي براي نهضتهاي اسلامي و دعوتگران راه خدا برانگيخته است، اين نمونهها شير مردان و شير زناني هستند كه از دادن هيچگونه قرباني در راه خداY دريغ نكرده اند. ثبات و استقامت مداومشان در مقابل دژخيمان و جهانخواران تاريخ اين واقيعت را بخوبي روشن ميكند. آنها مقاومت و پايمردي كردند تا به همهء جهانيان بفهمانند كه يگانه مكتبي كه ارزش دارد تا براي حاكميتش در زمين قرباني و خون داده شود همانا مكتب اسلام است كه از سوي خداوند قانونگذار، سازماندهي ميشود، نه مكتبهاي ساخته شده دست بشر، حال با هم بسراغ يكي از اين نابغهها ميرويم تا ببينيم كه ارزشمندي اسلام را چگونه بررسي ميكند و تا چه حد براي قرباني داده آماده ميشود. حرام ابن ملحام هنگاميكه كفار حرام بن ملحام t را محاصره ميكنند، يكي از ايشان بسويش ميدود و با سر نيزهاي كه بدست دارد چنان بفرقش ميكوبد كه خون از آن فواره ميكند، حرام كه خونش را به چشم سر مشاهده ميكند دستش را بخون رنگين كرده و بصورتش ميمالد و در حاليكه سرش را بسوي آسمان بلند كرده ميگويد: «فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ» به پروردگار كعبه قسم كه كامياب شدم، كافري كه او را زخمي كرده بود با تعجب ميگويد: عجيب است من كه جز اين نديدم كه با نيزه بر سرش كوبيدم آيا اين هم كاميابي است؟ آري كاميابي است، اين هم كاميابي است. پس از مدتيكه شخص كافر مسلمان ميشود و با خواندن قرآن و احاديث پيامبر ﷺ تعاليم نجات بخش اسلام را ميآموزد و معناي شهادت و زخمي شدن در راه خدا را درك ميكند و بدرجات عالي بهشت جاويدان متيقن ميشود اعلان ميكند كه: «ألا إنها الفوز المبين وصدق الرجل يوم أن قال: فزت بها ورب الكعبة».اي مردم، آگاه باشيد كه براستي شهادت و جراحت در راه خدا كاميابي آشكار است و راست ميگفت آن شير مرد قهرمان، روزي كه به خون غلطيد و ندا ميكرد كه « فزت بها ورب الكعبة» قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم. آري، اين نوع جديدي از رستگاري است مردم به مال دنيا خوشحال ميشوند، به لذتها و نعمتهاي دنيا خوشحال ميشوند، اين نابغههاي تاريخ و عاشقان راه خداY بفضل و رحمت خدا Y خوشحال ميشوند، به كشته شدن در راه خدا Y خوشحال ميشوند، و اين را رستگاري دائمي و ابدي ميدانند. بنان طنطاوي (رحمها الله)باز نگاهي ديگر بتاريخ پر افتخار اسلام بيفكنيم، چنانكه مثالي براي برادران بيان كرديم مثالي نيز براي خواهران بياوريم، خواهر مجاهد ما بنان طنطاوي با همسرش استاد عصام عطار بخاطر مسلماني و عقيده سليم شان از خانه وكاشانهء خود تبعيد شدند. تبعيد بسرزمين غرب، تبعيد بسرزمين آن دشمنان ديرينهء اسلام و مسلمين، يعني به آلمان، اما شياطين كفر و الحاد به تبعيد اكتفا نميكنند و ميآيند و آن مجاهد راه خدا را ناجوانمردانه بقتل ميرسانند و گمان ميكنند كه كشتن يك دعوتگر سقوط و زوال دعوت است، غافل از اينكه كشتن هر دعوتگر تحول جديدي در مسير دعوت اسلامي بوجود ميآورد و كشتن يك مجاهد جز زندگي دايمي چيز ديگري نيست، و كلمات و جملاتي را كه شهيد با خونش نوشته است در دلهاي پيروان و همسنگرانش نقش ميبندد. بنان هنگاميكه شوهرش براي كار از خانه بيرون ميرود كوردلان كفر و الحاد در حاليكه سلاح بردوش دارند درب حياطش را ميكوبند بنان از پشت در صدا ميكند كه كيست؟ جواب ميدهند ما مأمورين تلفنيم آمده ايم تلفون خانهء شما را درست كنيم بنان با عجله به خانه ميرود و بر ميگردد و ميگويد كه تلفن ما درست است احتياج به ترميم ندارد، بهر حال در را بروي شان باز نميكند با وحشيگري تمام همسايه اش را با تهديد سلاح از خانه بيرون كرده و مجبورش ميكنند تا درب منزل بنان را به اسم خودش براي شان باز كند و خود شان پشت ديوار پنهان ميشوند. زن همسايه اش در را ميكوبد بنان از پشت در ميپرسد: كيست؟ همين كه در باز ميشود وحشي صفتان جنگلي بداخل حمله ميبرند و بنان را زير شليك تير ميگيرند. بچههاي مظلومش كه مادر را بخون افتاده ميديدند. بدورش جيغ و داد ميكشيدند. شوهرش از كار بر ميگردد و چون ميبيند كه همسرش بدست جلادان وحشي و درنده مزدور به چنين حالتي گرفتار شده، كوچكترين تاثيري هم برايش رخ نميدهد، و به حساب تحصيل رضاي خدا ميگذارد. آري! بنان خانه زندگي اش را ترك گفته و هجرت كرده بود چون آگاهانه در راه دعوت قدم گذاشته بود تلخيهاي راه دعوت خسته اش نميكرد. براي همين است كه تكاليف دختر، و شوهر تكاليف همسرش را در راه خدا حساب ميكند، بياد دارم روزي را كه پدرش چون كوه استواري كه هرگز تكان نميخورد ايستاده بود و سخن ميگفت چه سخنان تابناك و حماسه آوري، سخنانش را چنين آغاز كرد: دخترم را به پيشگاه پروردگارم تقديم كردم و تا زمانيكه دين و دعوتم بسلامتي پيش رود تحمل هر مصيبتي برايم سهل است و تازماني كه رنجها و تكاليفم بخاطر اسلام و قرآن باشد از هيچگونه درد و رنجي باك ندارم. خبيب ابن عدي نگاهي ديگر به قرن اول، به خبيب ابن عدي t آن معلم اسلام و صحابه قهرمان هنگاميكه براي تعليم قرآن و تربيت اسلامي از خانه اش بيرون ميرود تا بمردم درس عقيده و قرآن بياموزد كفار او را اسير گرفته و براي اعدام به مكه ميبرند، مردم مكه براي تماشا در صحنه شهادتش جمع ميشوند. اين ستمگران با كينه و حسدي كه از جنگ بدر با مسلمانان داشتند حتي زنان و كودكان را هم جمع كرده بودند، همه باهم آماده بودند تا هر كدام تكه گوشتي از جنازه اش گرفته و بيماري كينه و حسد شانرا با آن معالجه كنند. آري! جلادان و ستمگران كافر دايم چنين اند و تا قلب مؤمنان را با شمشير و نيزه شان پاره پاره نكنند هرگز خشم و غضب شان فرو نمينشيند، و سپس چوبه دار را نصب كردند بنا به تقاضايي كه كرده بود اجازه دادند تا دو ركعت نماز بخواند با اطمينان كامل دو ركعت نماز ادا كرد و رو به آنها كرد و گفت: قسم بخدا اگر خوف اين نمي بود كه شما مرا متهم به ترس از مرگ كنيد نمازم را طولانيتر ميگرفتم. با ختم اين گفته به چوبهء دار بالايش كردند. حال ببين كه مكر و نيرنگ كافران ستمگر تا به كجا ادامه دارد: ميگويند: آيا راضي هستي كه محمد (ﷺ) بجاي تو به دار آويخته شود و تو سالم پيش خانواده و فرزندانت برگردي؟ بشنو كه اين فرزند تربيت يافته در دامن اسلام چگونه جواب ميدهد: «بخدا قسم هرگز راضي نيستم كه حتي خاري هم به پاي پيامبر ﷺ بخلد و من سالم بخانه ام برگردم. هرگز». و دعا كرد كه خدايا، اين دشمنان دينت را سرنگون كن، همه از ترس اين كه مبادا عذابي نازل شود به زمين افتادند اما وقتيكه ديدند عذاب نازل نشد خداوند آنها را مهلت داد بار ديگر با چاقوها و نيزههايشان به آن حمله بردند و گوشتش را بريدن گرفتند خون ريختن گرفت، و او فرياد ميكشيد، فريادي كه به گوش هر سنگ و چوبي طنين افكنده بود فريادش را همين جملات تشكيل ميداد: لست أبـالي حيـن أقتـل مسلماً علي أي جنب كان في الله مصرعي وذلك في ذات الإله وإن يشأ يبـارك عـلي أوصال شلو ممـزعي باك ندارم از مردن ما دامي كه مسلمان كشته ميشوم. و چون در راه خدا هستم بهر پهلوئي كه باشم باك نيست، و همهء اين كارها بقدرت خداست، اگر بخواهد بركت مياندازد بر بندهاي گوشت ريزه ريزه ام. و خوش بختانه دعاي خبيب قبول شد و نامش تا روز قيامت در تاريخ در رديف قربانيان راه خدا ثبت گرديد. آري! خبيب ابن عدي خود به تنهايي يك امت بود و خود پيشوايي شد براي همه داعيان راه خداY تا امروز، كه هر كدام از پيروانش را به پاي دار برده ميشود خنده كنان از مرگ اسقبال ميكند و رمز پيروزي خبيب را بر زبان دارد كه (لست أبالي حين أقتل مسلماً = علي أي جنب كان في الله مصرعي) مرگش زندگي بود و زندگي اش براي دعوت. بله! اين دعوت خدا است، و دعوت خدا به مردن يك دعوتگر نميميرد، و به فلج شدن يك داعي فلج نميشود، داعي ميرود ولي دعوت باقي ميماند. پيامبر ﷺ ميميرد و دعوت باقي ميماند. ﴿ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ (آل عمران: 144)«و محمد ﷺ فرستادهاي بيش نيست، و پيامبراني پيش از او نيز گذشتند، آيا اگر پيامبر بميرد يا كشته شود شما از دين تان بر ميگرديد و اگر كسي برگردد بخدا هيچ ضرري نميرساند و بزودي خداوند پاداش خواهد داد سپاسگذاران را». خواهري از شامبه قرن بيستم نظري مي اندازيم، اين بار از خواهري سخن ميگوئيم، خواهري از شام، هنگامي كه مزدوران جلاد بخانه اش هجوم ميآورند و بر او آتش ميگشايند و شوهر و پدر و برادرش را به گلوله ميبندند سلاح شوهرش را ميگيرد و بسوي دشمنان خدا آتش ميگشايد دو تا را هلاك ميكند و سومي راه فرار در پيش ميگيرد. همسايه اش او را به بيمارستان ميرساند تا كه از خون ريزي شديدش جلوگيري نمايد پليسان جلاد با نوكران جاسوس شان جايش را در بيمارستان پيدا ميكنند. او در حاليكه براي معالجه بر تخت خوابيده است محاصره اش ميكنند دكتر و پرستار را از او دور ميكنند سپس جلاد بزرگ شان پيش ميآيد چاقو را از جيبش بيرون آورده و شكم او را پاره ميكند در حاليكه با چشمان مظلومانه اش خيره مينگرد جنينش را روي دستانش ميبيند او اشتباه نكرده است، جگر گوشه خودش را مي بيند كه با زور كارد از شكمش بيرون كرده اند، والآن پيش چشمش، دست و پا ميزند. با بي رحمي كامل جنينش را به زباله دان مي اندازند در حاليكه همه با هم ميخنديدند جلاد بزرگشان گفت: اين از فرزندان اخوان الشياطين است، اگر بزرگ شود ما را خواهد كشت بهتر است كه الآن نا بود شود. شير زن اين همه جنايت و بي رحمي را تحمل كرد حال اينكه ممكن بود همان گونه كه بيشتر سردمداران و قدرت مندان مسلمان با وجود ارتش و نيروي خود با دشمنان شرق و غرب سازش كردند، سازش كند اما صبر و تحمل كرد، صبر كرد تا روز قيامت با شكم پاره و فرزند ناقصش خدا را ملاقات كند تا پروردگارش درجات بلند و نعمتهاي بيكرانش را به او ارزاني فرمايد و قبل از آن خداوند ندايش ميكند كه اي قرباني راه من، مطمئن باش كه كاميابي و پيروزيت در لوح محفوظ ثبت شده است اگر چه بعد از مدت زماني باشد، و الآن پيروزي نزديك است، روزيكه اسرار دلها آشكار شود و روزيكه مجرمان را با روهايشان بطرف دوزخ كشيده شود هيچ ناصر و مددگاري نخواهد بود كه آنها را از عذاب خدا نجات دهد. خواهران و برادرانم! مسلم است كه قرباني دادن در راه خدا مهم است و هر دعوت و هر انقلابي كه بدون قرباني باشد سست و بي ارزش است، و هرگز به پيروزي نخواهد رسيد. عمير ابن حمام كمي به عقب بر ميگرديم، به قرن اول نگاهي به خير القرون ميافكنيم، بهترين قرنها، عمير بن حمام در غزوه بدر، پيامبر ميگويد: كسي كه امروز با مشركان بجنگد. در حاليكه جنگ با كافر را ثواب بداند و در مقابلش صبر كند سپس كشته شود خداوند Y در جنت داخلش ميكند، بشتابيد به سوي جنتي كه پهناي آن چون پهناي آسمان و زمين است. عمير با تعجب ميگويد: به به! اي پيامبر، آيا اگر من هم با مشركان بجنگم وكشته شوم پروردگارم مرا در جنت داخل ميكند؟ پيامبر ﷺ فرمود: بله، تو هم اگر با دشمنان خدا بجنگي و كشته شوي خداوند ترا در جنت داخل ميكند. عمير چند دانه خرمايي كه بدست دارد مياندازد و ميگويد: اگر صبر كنم تا ترا بخورم دير خواهد شد سپس شمشيرش را ميكشد و شتابان بسوي دشمن ميرود زمزمه كنان خود را بدشمن ميرساند. قبل از آنكه در صف جنگ داخل شود اين جملات را از خود بيادگار ميگذارد. ركـبـاً إلــي الـلــه بـغيــر زاد إلا التـقـي و طلـب المـعـاد والصبر في الله علي الجهاد وكل زاد عــرضـتـه النـفـادإلا التـقـي والبـر والــرشـاد هر كوچ كردني بسوي خدا بدون توشه تلقي ميشود، مگر صاحب تقوي و طالب آخرت و صبر كننده بر جهاد در راه خدا. و هر توشهاي نابود شونده و فاسد است مگر تقوي و نيكي و ارشاد كردن مردم بكارهاي خير.و سپس در صف داخل ميشود و با شمشير برهنه اش گردنهاي زيادي را قلم ميكند و در نتيجه جامهء سرخ شهادت را ميپوشد. او شهيد ميشود و به آرزويش نايل ميگردد، آرزويي كه خوردن يك خرما براي رسيدن به آن او را رنج ميداد. خوردن يكدانه خرما خيلي برايش زماني طولاني تلقي ميشد. اما نفسهاي ظالم ما چه آرزوهاي خامي را بما نويد ميدهد چگونه ما را اسير قيد و بندگي ميسازد و چه رتبهها ومنصبهايي را بما وعده ميدهد. بله، نفس اماره انسان را خاموش نميگذارد، آنقدر آرزوهاي خامش را رنگ و زينت ميدهد كه انسان را در وجود خودش مغرور ميسازد، غرور و تكبرش بجايي ميرسد كه در نتيجه او را از بزرگترين اهداف زندگي اش باز ميدارد، قيامت را كه در حقيقت تحقيركننده همه آرزوهاي دنيايي است از ياد ميبرد و سر انجام طوفان اجل به سراغش ميرسد و بدون اينكه توشهاي در بغل داشته باشد او را به گودال عميق و ترسناك، وسلول تنگ و تاريك قبر بدست مأمورين الهي ميسپارد، جايي كه هيچ چيزي جز اعمال صالح، سازگار وجود انسان نخواهد بود و جز اعمال نيك هر چيز ديگر، دشمن بي چون و چراي انسان خواهد گرديد. خواهري از فلسطينبه گوشهء ديگري از تاريخ نظري بيفكنيم، به همين قرن، قرن بيستمي كه ما در آن زندگي ميكنيم، اين بار از خواهري سخن ميگوئيم، خواهري فلسطيني، خواهري كه نمونهاي براي خواهران دعوتگرش قرار گرفته است، فراموش نكنيد از همان فلسطيني سخن ميگوئيم كه چهل سال است در زير اشغال صهيونيست جهانخوار بسر ميبرد، ملتش دوباره بخون سيل آساي خود غرق ميشود، يك بار بدست مسلمين ظالم و ستمگر، و بار ديگر بدست نوكران استعمار، يعني همان مسيحيان ترسو، يهوديان كينهجويي كه دشمني ديرينه شان با اسلام و مسلمين توأم با كينه و حسد شان نمايانگر بيرحمي واستبداد شان در طول تاريخ است. آري! قربانيها ادامه دارد، خونها فواره ميكند، به عفت ها تجاوز ميشود، آبروها ريخته ميشود، و سرزمينهاي مقدس اشغال ميگردد، اما مرداني كه بتوانند در مقابل اين همه ظلم و جنايت بپا خيزند كمتر ديده ميشوند.مرداني كه بتوانند با مشتهاي آهنين شان بر دهان اين نامرادن دوران بكوبند و آنان را به زبالهدان تاريخ سرنگون كنند، كم ديده ميشوند، مرداني كه بايد براي انتقام خون پاك شهدا، و براي تسلي بخشيدن به آن دلهاي پاره پاره مجروحين وكودكان، و براي مرهم گذاشتن به زخمهاي آن پدران و مادران داغديده، حركت كنند وريشهء ظلم و بيعدالتي را از بيخ و بن بر كنند در خواب غفلت فرو رفته اند!! اي مردان خانه نشين و زيبا پرست! تاريخ نياكان تان را بياد آوريد كه چه كردند و چگونه نام شان در سرلوحه تاريخ به ثبت رسيد. آنها ننگ ميپنداشتند كه در زير سلطه اجانب زندگي كنند. و عيب ميدانستند كه فرمانروايشان كافر و ظالم باشد و به شعائر و مقدسات اسلامي شان توهين شود، اين زندگي را پستترين زندگي در حيات بشر تلقي ميكردند، كه جيرهخوران و نوكران زور و تزوير با هر اسم و رسمي بر آنها حكمراني كنند و به دين و ناموس شان تجاوز نمايند. آري! از خواهر فلسطيني سخن مي گفتيم، يهود او را به اسارت گرفته و به زندان انداختند. دو ماهش در زندان سپري شد، در اين دو ماه سختترين اعمال شاقه را بر او تحميل كردند، همه را مردانهوار تحمل كرد. سگهاي درنده زندان چيزي جز سازش از او نميخواستند، ولي سازش نكرد در حاليكه ميتوانست چون مردان بيغيرت، تن به سازش دهد، مردانيكه در حقيقت مرد گفتن به آنها توهين به مردانگي است. زيرا كه از مردانگي چيزي جز قيافه به ارث نبرده اند. به هر حال صبر كرد. در طول اين دوماه سخترين شكنجهها و عذابها را تحمل كرد، سپس روحش بسوي پروردگارش پرواز كرد تا مژده جنت را استقبال كند، فاجعه المناكش كه در حقيقت مژده پيروزي برايش بود همين امروز در روزنامهها منتشر شد. او نمونه بود، نمونه اي براي همه مرداني كه در انتظار چنين روزي نشسته اند، و درس عبرت براي زنها، زنهائي كه خود را چون كالاي بيارزشي دانستند كه از يك دست بدست ديگر منتقل شود، حال آنكه ارزش زن در اسلام بالاتر از آن است كه كمونيستهاي بيوجدان خيال كرده بودند. آري، او به تنهائي عظمت و شوكت اسلام را در مقابل يهوديان كينهتوز وستمگر نمايان ساخت، بهرحال يك زن، زني كه در حقيقت، خدا چنين زنها را جزو مردان بشمار ميآورد. ارزش اين زن در اسلام و در نزد خداY بالاتر از صدها مرد بيغيرت و بيوجدان است؛ خواهر فلسطيني چون كوهي استوار، موجي خروشان و طوفاني لايتناهي، در برابر خائنان تاريخ بپا ايستاد، طاقت وجرأتي كه از ايمان سر شارش سرچشمه ميگرفت، طاقتي كه مستبدان زمان را به حيرت انداخت، و لشكر كفر الحادشان، در برابر اين نيروي ايماني بزانو در آمد تا كه آخر چاره اي جز شهيد كردنش نيافتند و بلكه همه خواهراني كه در زندانهاي مصر، سوريه، فلسطين، لبنان و ديگر كشورهاي بظاهر اسلامي بسر ميبرند آخرين ترحمي كه به آنها ميشود اين است كه عرصه زندگي را به آنها تنگ ميگيرند فرزندان شان را از مدارس اخراج ميكنند، شوهران شان را يا به زندان مياندازند و يا تبعيد ميكنند. ام حارثه (رضي الله عنها)باز هم به عقب بر مي گرديم، به قرن اول: با كي، با ام حارثه، فرزندش شهيد شد خدمت پيامبر ﷺ رسيد و عرض كرد: اي پيامبر خدا، تو ميداني كه فرزندم حارثه را چقدر دوست ميدارم اگر دوزخي است مرا خبر ده تا برايش گريه كنم، اگر جنتي است بازهم ميخواهم بدانم فرمود: اي مادر حارثه! در جنت است، اما اين يك جنت نيست بلكه جنتهاي بيشمار است، و فرزندت حارثه به جنت الفردوس رسيده است. با شنيدن اين مژده، تكبير گويان حالت افسرده اش به سرور مبدل گشت و دانست كه حارثه عروسي دارد، عروسي ايكه حورهاي جنتي به خلوتگاهش برده ميشود، و ديگر متيقن شد كه آتش شعلهور دوزخ به او نخواهد رسيد و از خوشحالي چنان بخود ميباليد كه در پوست نميگنجيد. اين است زندگي شهداء و وارثين شان، واين است ايمان مادري چون مادر حارثه كه فرزندش را قرباني راه خدا كرده است. نسيبه انصاري لنگاهي ديگر بگذشته، به تاريخ نسيبه، نسيبه انصاري، فرزندش با مسيلمه كذاب دچار ميشود، مسلميه از او مي پرسد كه آيا به پيامبري ام ايمان داري؟ طبعاً جواب منفي است. سپس ميپرسد: آيا به پيامبري محمد ايمان داري؟ ميگويد: (صلي الله عليه و سلم). دست و پايش را قطع ميكند خون از چهار طرفش جاري ميشود! باز مي پرسد: آيا به پيامبري ام ايمان داري مي گويد: نمي شنوم، مي پرسد: به پيامبري محمد ايمان داري ميگويد: (صلي الله عليه وسلم )، اين پيامبر دروغين دو چشمش را بيرون ميآورد، زبانش را از بيخ ميبرد و جسمش را در آتش مياندازد. بشنو، بشنو اي دعوتگر، اي مبارز راه قرآن، اي آمر به معروف و اي ناهي از منكر، اي جواني كه مبارزه ات ادامه دارد، با خبر باش كه دعوت مشكل است، راه دعوت راه صعب العبوري است كه از آن به آساني نتوان عبور كرد. دعوتگران در طول تاريخ به مشكلاتي دشوارتر ازين رو برو شده اند حتي اينكه صميميترين دوستان و مخلصان شان كه پدر و مادر باشد سدي بس عظيم در راه دعوت واقع شده اند، بهر حال مادر حبيب با دو فرزند ديگرش عبدالله و وحشي انتقام حبيب را از مسيلمه كذاب ميگيرد، هنگاميكه او را محاصره ميكنند نسيبه مادر حبيب، نسيبه مادر همه مبارزان تاريخ، چنان ضربه محكمي بر تنش حواله ميكند كه تكه گوشتش چون پرنده تيزبال از جلو چشمانش به هوا پرواز ميكند، عبدالله پيش ميآيد و ضربه ديگري به گردنش حواله ميكند، و آخرين ضربه را وحشي با نيزه اش برسينه او ميكوبد، چنان ميكوبد كه بر ديوار ميچسبد، اين همان نيزهاي است كه قبل از مسلمان شدنش با آن سيد الشهداء را به شهادت رسانده، و چنانكه خودش ميگفت: با اين تيزه بهترين مردم را كشته بودم و الآن با همين نيزه بدترين مردم را كشتم، اين نيكي ام در مقابل آن بدي اي كه كرده بودم، حمزه t سردار شهداء، عمومي پيامبر، شهيدي كه پيامبر ﷺ چندين بار برآن جنازه ميخواند. اما فراموش نكنيد كه اسلام يگانه مكتب انسان ساز جهان بشريت است كه معلم آن قاتل عمويش را بخاطر اينكه در مكتبش داخل ميشود ميبخشد. ببينيد كه سياست اسلام، عدالت اجتماعي، حلم و برد باري، عفو و در گذري اخلاق اسلامي را چگونه بما ميآموزد، بهر صورت، نسيبه بنت كعب انصاري، همين نسيبه مادر حبيب است كه در زمان خلافت ابوبكر صديق t هنگاميكه جنگ با مرتدين شروع شده بود خدمت ابوبكر رسيد و گفت: ترا بخدا سوگند مرا از جهاد در راه خدا باز مدار، ابوبكر t گفت: شير زناني، چون تو هرگز باز داشته نميشوند، و اين همان مادري بود كه پيامبر ﷺ به او وعده داده بود كه در جنت با او خواهد بود، اين امتياز را زماني گرفت كه با پيامبرﷺ در يك سنگر ميجنگيد، و از هرطرف از پيامبرﷺ دفاع ميكرد، خود پيامبرﷺ ميفرمايد: نسيبه طوري در چهار طرفم ميجنگيد كه فكر مي كردم غير از او كسي ديگر در ميدان جنگ وجود ندارد، همان نسيبهاي كه در يكي از جنگها به فرماندهي خالد ابن وليد t شركت كرد، هنگاميكه دست راستش قطع ميشود به چادرش ميپيچاند، وقتي زنها از او مي پرسند كه دستت كجاست؟ خجالت ميكشد دستش را نشان دهد مبادا اينكه ريا شود، خبر به حضرت عمر t ميرسد. عمر t مردم را جمع ميكند و سخنراني اش را به همين موضوع تخصيص ميدهد و خطاب به زن ها ميگويد: آيا شما زني را مسخره ميكنيد كه دستش پيش از خودش به جنت رفته است، وقتيكه اين سخن را ميشنود مژده پيروزي را برخود تبريك ميگويد. اي كاش امروز هم خواهران و برادران ما چنين بودند و درس اخلاص و ايمان، و عشق به جهاد، را از اين مادر ارجمند مي آموختند، اگر اين كافي نيست آموزگار ديگري هم انتخاب كنيم. خنساء لخنساء! اي خواهرم! بيا و مردمم را درس ايمان بياموز. درس اخلاق و جهاد بياموز، وحكايت كن كه چگونه چهار فرزندت را با عشق سر شار به جهاد به پيشگاه پروردگارت تقديم كردي، حكايت كن يا اجازه بده تا حكايت كنم، آن صبح دم كه نداي جهاد در گوشها طنين افكنده بود و ميدان جنگ در انتظار قربانيان مكتب پيامبر ﷺ چشم گشوده بود، خنساء هر چهار فرزندش را بدورش مينشاند و ميگويد: فرزندانم، بخدا سوگند كه هرگز به پدرت خيانت نكرده ام، مطمئين باشيد كه همه تان فرزند پاك مادر هستيد. فرزندانم! مبادا از ميدان جنگ فرار نموده و دشمنان تانرا عليه خود تشويق كنيد؟ اي فرزندانم! بشتابيد بسوي جنت، جنتي كه خدا براي تان وعده داده است، و كوشش كنيد كه در ميدان جنگ جاهاي مشكلتر را بگيريد، فرزندان حلالزاده باشيندن درس مادر از جا ميپرند و عميروار بسوي ميدان جنگ ميشتابند و هر كدام كوشش ميكند تا شهادت را زودتر از ديگر استقبال كند خلاصه اينكه معركه به پايان ميرسد، لشكر اسلام پيروز ميشود، كفر با شكست ناهنجاري رو برو ميشود، لشكريان اسلام با اطمينان كامل بسوي مدينه سرا زير ميشوند، زنها در انتظار شوهران، و مادرها در انتظار فرزندانشان نشسته اند، خنساء نيز در همين انتظار بود تا گذارش قهرمانيهاي فرزندانش را دريابد، كه ناگهان فرماندهان لشكر، ولشكريان مسلمان، وحتي عده اي مجروح كه با خونشان رنگين هستند همه با هم به استقبال خنساء ميشتابند تا مژده شهادت چهار فرزندش را به او تقديم كنند. يكي پيش آمد و گفت: مادرم! شهادت چهار فرزندت را بتو تبريك ميگويم، خنساء دست بسوي آسمان بلند ميكند و ميگويد: سپاس بيپايان ذاتي را كه با شهادت چهار فرزندم مرا شرافت بخشيد، پروردگارا! از تو ميخواهم كه مرا با چهار فرزندم در بهشت جاويدانت يكجا كني ولي يك قطره اشك هم از چشمش پائين نيامد. در صورتيكه وقتي برادرش صخر در حالت كفر كشته شد نه تنها در جاهليت بلكه زماني كه به اسلام هم مشرف شده بود برايش گريه ميكرد، كسي از او پرسيد كه چرا براي برادر كافرت گريه ميكني حال اينكه ميداني او كافر است و جايش دوزخ است؟ گفت: چون كافر است برايش گريه ميكنم و تأسف ميخورم! اگر مسلمان ميبود گريه نميكردم زيرا ميدانستم كه خداوند جايش را در بهترين طبقات جنت مشخص كرده است. آري، خنساء در سايه قرآن زندگي ميكرد و آياتش را خوانده بود كه خداوند Y مي فرمايد: ﴿ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَٰلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ﴾ (يونس: 58) «بگو: (اي پيامبر، مسلمانها) بايد بفضل و رحمت خداوند خوشحال باشند زيرا فضل و رحمت او بهتر است از آنچه آنها جمع مي كنند». چه مال و منال باشد، چه رتبه و شهرت باشد، چه قدرت و لشكر، و چه بهترين نعمتهاي دنيا باشد، رحمت خداوند از همه آنها بهتر است، زيرا كه دنيا به اندازه بال پشهاي هم در نزد خداوند ارزش ندارد. عاصم ابن ثابت باز هم جوانمرد و مبارز ديگري را ببينيد كه چگونه با قلبي سر شار از ايمان، به جهاد و مبارزه ميپردازد، و عهدي كه با خدا ميكند خداوند وعده اش را بر او صادق ميگرداند، او عاصم ابن ثابت است، هنگاميكه ميشنود (سلافه) آن زن كينهجوئي كه عاصم شوهر و برادر او را در جنگ بدر كشته بود قسم ياد كرده كه در كاسه سرش شراب بنوشد مي ايستد و دعا ميكند: اي ذاتي كه اله و كارسازي جز تو نيست، تو را بذات خودت سوگند كه بعد از شهادتم كفار به جسدم دست نرسانند، و چنين شد. هنگاميكه با خبيب t بعد از قهرماني هاي دل انگيزي در محاصره قرار ميگيرد، و بالآخره بر اثر ضربهاي كه به او ميرسد بزمين ميافتد و شهيد ميشود. وقتيكه سلافه اين خبر را ميشنود اعلان ميكند كه هركس سر عاصم را برايم بياورد. به اندازه وزنش براي او طلا خواهم داد، مردم شتابان به آن سو ميدويدند و هر كس به نحوي ميكوشيد، كسانيكه زودتر رسيدند و ميخواستند سر عاصم را ببرند ديدند كه ناگهان لشكر زنبوران به آنها حمله ورشد وقتي كه خود را عاجز ديدند تصميم گرفتند تا شب هنگام وقتي كه زنبوران بخانههايشان بر ميگردند كارشانرا شروع كنند تا مغرب انتظار كشيدند لشكر خدا مسؤليتش بپايان رسيد، بله! زنبورها نيز لشكر خدايند و او براي نصرت دينش طوري كه از پرندگان ابابيل كار گرفت همچنين ميتواند براي وفا به وعده خود، و حفاظت عاصم، از زنبورها نيز استفاده كند همانگونه كه پيامبرش را با عنكبوت و كبوتر نصرت داد، ميتواند با سيل خروشان نيز جسد بندهء صادقش را حفاظت كند و در جاي امني به خاك سپارد. ﴿ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ (الفتح: 7) «و تمام لشكرهاي آسمان و زمين در اختيار خداست». ﴿ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾ (المدثر: 31) «و كسي جز پروردگارت تعداد لشكرهاي او را نميداند». بهر حال، زنبورها مأموريت شان به پايان رسيد، و بخانههاي شان برگشتند ناگهان صداي فش فش سيل، دشمنان را به هراس انداخت، صدائي كه گوشها را كر ميكرد و زمين را در زير پاي شان ميجنبانيد، با شتاب و عجله تمام بالاي تپه رفتند تا ببينند كه چه چيز ديگري مانع كارشان ميشود ناگاه ديدند كه سيل مست و خروشان، سنگلاخهاي بزرگ را با خود سرازير كرده است و موجهايي كه از تصادم سنگلاخها پيدا ميشود خود را به ايشان نزديكتر ميكند، و كفهاي خاك آلودي كه روي آب شنا ميكند هر لحظه وحشت ديگري در دلهاي شان ميافكند، بالآخره چارهاي جز فرار نيافتند و چنان هيبتي در دلهاي شان افتاد كه از جائزه فراموش كردند. سيل هم وظيفه اش را انجام داد عاصم شهيد را با خود به نقطه ديگري برد و در كنارهاي دفنش كرد. اگر شنيده باشيد: «دفين الله في الأرض» «كسيكه خدا او را در زمين دفن كرده است» همين عاصم ابن ثابت است، چون او به پيمانش با خدا وفا كرد خدا نيز وعده اش را صادق گردانيد. عمير ابن ابي وقاص اين بار با يكي ديگر از اولياي راستين خدا وشاگردان مكتب پيامبر صلي الله عليه وسلم آشنا ميشويم. مبارزي صادق و مجاهد راستين در ميدان جنگ. زد و خورد پايان مييابد غنيمتها تقسيم ميشود، سهميه اش را جدا ميكنند مي پرسد: اين چيست؟ ميگويند: اين حصه توست، ميگويد: به خدا سوگند با پيامبر بخاطر غنيمت پيمان نبسته بودم، مال را بر ميدارد و خدمت پيامبر صلي الله عليه وسلم حاضر ميشود ميگويد: اي پيامبر! بخدا سوگند با تو بخاطر اين چيز بيعت نكرده بودم. پيامبر ﷺ ميگويد: براي چه بيعت كرده بودي؟ گفت: براي اينكه تير هم به حلقومم بخورد و از پشت گردنم بيرون شود. پيامبر ﷺ فرمود: اگر با خدا صادق باشي خدا نيز با تو صادقانه معامله خواهد كرد. چند روزي بيش نگذشته بود كه جنازه اش را بحضور پيامبر ﷺ آوردند پيامبر ﷺ پرسيد: آيا اين همان است؟ گفتند: بله، پيامبر فرمود: چون با خدا صادق بود خدا نيز با او صادقانه معامله كرد، سپس برايش دعا كرد و او را دفن كردند. هركدام آنها آرزو ميكرد كه اي كاش بجاي او در قبرش گذاشته ميشد؛ و ما ميگوئيم: اي كاش پروردگارمان به ما نيز چنين ايمان و اخلاصي عطا كرده و عشق به جهاد و شهادت را در دل هاي مان زنده ميكرد. اي كاش ما نيز چون عمير ميبوديم. عمير ابن ابي وقاص، عمير خورد سال عمرش 14 سال است جنگ، جنگ بدر است، شورا دائر ميشود افراد جنگي مشخص ميشود و بچههاي كم سن و نابالغ به مدينه باز گردانيده ميشود، نه به اين خاطر كه تعداد شان كافي بود بلكه ذخيره براي فتوحات بزرگي كه در آينده خداوند نصيب مؤمنان خواهد كرد، زيرا اين كودكان بزودي رهبران و پيشوايان آينده انقلاب محمدي ﷺ خواهند بود به همين سبب پيامبر بزرگوار اسلام اين نونهالان آينده انقلاب را جدا ميكند، اما عمير ابن ابي وقاص آخر صفها، پشت سر صحابه پنهان ميشود، برادرش سعد t او را از پشت بر روي شانه اش بلند ميكند و جلو پيامبر ﷺ ميگذارد، وقتيكه پيامبرﷺ سرا پايش را مينگرد يك موي صورتش نيست، جسمش نحيف، و قدش بقدري كوتاه كه شمشيرش بزمين كشيده ميشود، حكم ميكند كه او به مدينه باز گردانده شود، او قبل از آن، اشك از چشمش سرا زير ميشود، پيامبر ﷺ پرسيد: چرا گريه ميكند؟ برادرش گفت: بخدا قسم اي پيامبر! برادرم از مدينه خارج شده به جز شهادت هيچ آروزي ديگري نداشته است. خواهش ميكنم كه او را از شهادت محروم نكني، پيامبرﷺ چون عشق و علاقه او را به جهاد و شهادت بيش از حد ملاحظه ميكند برايش اجازه ميدهد تا در جهاد شركت كند معركه دائر ميشود، و عمير جوانمردانه ميجنگد و ضربات كوبنده و محكمي بر دشمن وارد ميكند و بالاخره استقبالكنان شهادت را به آغوش ميكشد، و از اولين شهداي اين صحنه بشمار ميآيد، او جنگيد و شهيد شد، اما نه بخاطر شهرت وجاه و رتبه، بلكه بخاطر خدا، بخاطر دين و قرآن، بخاطر غالب گردانيدن حق بر باطل، و به خاطر بر افراشتن پرچم توحيد بر قلههاي اورست و البرز و دماوند و هندوكش، هر قدمي كه برداشت و هر لحظهاي كه شمشير زد نمايانگر عشق و علاقه سر شارش به حاكميت قرآن و نابود كردن كفر و نفاق بود. ام خلاد (رضي الله عنها)چه ميشود كه در پي آن ام خلاد را هم بشناسيم؟ آيا قبلاً نيز نامش را شنيده بوديد؟ او نيز مادر با وفا و مربي ديگري از افراد نهضت محمد ﷺ است، اين همان ام خلادي است همانند خنساء چهار قرباني اش را يكبار به پيشگاه خدا تقديم ميكند، قهرمانان و مجاهدان راه حق به او نزديك ميشوند. نزديك ميشوند تا قبوليت چهار قرباني اش را به او تبريك گويند، يكي پيش ميآيد و ميگويد، خواهر بزرگوارم، شهادت فرزندت را به تو تبريك عرض ميكنم ميگويد: إنا لله وإنا إليه راجعون. ما ازخدائيم و بسوي خدا باز خواهيم گشت. اما از پيامبر ﷺ چه خبرداري؟ ديگري پيش ميآيد و ميگويد: شهادت همسرت را بتو تبريك مي گوئيم، گفت: إنا لله وإنا إليه راجعون. اما از پيامبر ﷺ چه خبر داري؟ درين هنگام پيامبرﷺ خودش تشريف ميآورد تا چشمش به پيامبر ميافتد نداي سرورش برميخيزد: «كل مصيبة دونك جلل يا رسول الله!» اي پيامبر خدا، هر مصيبتي كه غير از تو باشد تحملش برايم آسان است. آري! اين محبتي است كه با قلب پيامبر پيوند خورده است، و غير از وجود پيامبر ﷺ نميتواند زندگي كند، لذت زندگي به وجود پيامبر است، سعادت بوجود پيامبر است، راستگاري بوجود پيامبر است، و مادامي كه محبت پيامبر در دلها پايدار باشد هر گونه غم و اندوهي به سرور و خوشحالي مبدل ميشود، براي همين است كه از دست دادن پدر و فرزند و برادر و شوهر در يك لحظه براي او آسان مينمايد. سربازي گم نامسخنم را با ياد يكي ديگر از قهرمانان تاريخ پايان ميدهم. سرباز گم نام، جواني فداكار، و مبارزي بي باك، در غزوه يرموك، غزوهاي كه روميان با چهار صد هزار (000،400) جنگجوي شمشير بدست با سلاحها و لباسهاي مدرن جنگي در برابر مسلمانان، خيال پهلواني داشتند، از يك طرف، اين طوفان وحشتزا همراه با احبار و رهبانشان كه انجيلها را بر سر نيزهها داشتند پيش ميآمدند، و از طرف ديگر لشكريان مسلمان قدمهاي پر ناز و غمزه و متكبرانه آنها را مراقبت ميكردند. صحنه گرم است، ابو عبيده t و خالد ابن وليد t بدور لشكر مي گردند و به آنها درس ايمان و اخلاص و عشق به جهاد ميآموزند، و چنين خطاب ميكنند: اي مردم! بشتابيد بسوي جنت و ثابت قدم باشيد، بشتابيد به نعمتهاي جاويداني كه در نزد خدا برايتان مهيا كرده شده، امروز روزي است كه به حيات ابدي تان بپيونديد، خود را آماده، وشمشيرهاي تانرا برهنه كنيد و دشمنان خدا را بكشيد مبادا كه از جنگ فرار كنيد. حضرت خالد t بطرف زنها ميرود و خطاب ميكند كه: اي خواهران و مادرانم! سنگ و چوبهايتان را آماده كنيد، و هر كسي كه از مجاهدين قصد فرار داشته باشد او را بكشيد، در اين فرصت زنها صف ميكشند و با سنگ و چوبهايشان آماده ميشوند و انتظار ميكشند تا اگر كسي از پداران، و شوهران و فرزندانشان قصد فرار از جنگ را داشته باشد او را بكشند. آري، سرباز گم نام، مجاهد قهرمان با هيكل ناشناس و غبار آلودش پيش ميرود كسي او را نميشناسد خود را به قلب لشكر ميزند، و همين كه با فرمانده دوم لشكر، ابو عبيده همدوش ميشود با لهجهء نرم و محبت آميزي در گوشش چنين ميگويد: اي ابو عبيده، براي پيامبر ﷺ سفارشي نداري؟ ابو عبيده تعجب كنان مي پرسد: چه فرمودي عزيزم؟ گفت: امروز آروز دارم اولين شهيد اين ميدان باشم، اگر سفارشي داري بگو تا به پيامبر ﷺ برسانم، ابوعبيده تبسم كنان گفت: سلامم را به پيامبر ﷺ برسان و بگو: آن چيزيكه خدا بما وعده داده بود (نصرت و پيروزي اسلام را) در يافتنم. بهرحال، نبرد گرمي در ميان سپاهيان كفر و اسلام در گرفت. و در نتيجه علاوه بر پيروزي اسلام و شكست كفر، سرباز گم نام، مجاهد ناشناس، و حامل پيغام ابو عبيده، به آروزيش نايل گرديد، و اولين شهيد اين ميدان گرديد؛ گر چه او در نزد همه لشكر ناشناس بنظر ميآمد و اشكي نبود كه بخاطر او سرا زير شود، ولي اين مهم نيست اينكه مردم او را بشناسد يا نه، ارزشي ندارد زيرا خداوند او را ميشناسد، ملائكه در آسمان گواهي ميدهند كه او در بهترين طبقات جنت قرار دارد، و اعلي ترين درجات بهشت جاويدان را حاصل كرده است. درجاتي كه به گواهي خود قرآن پاك فاصلهء هر كدام تا ديگري چون فاصله آسمانها تا زمين است، پس چه غم دارد، كسي كه در بهشت جاويدان قدم ميزند و چرا ناراضي باشد، كسي كه خشنودي خدا را حاصل كرده است، ديگر اين شهيد از چه چيزي نا راحت باشد حال اينكه روحش در كالبد پرندگان سبز جنت جاي گرفته و با مشعلهاي فروزان به عرش الهي آويزان است، در هر جاي جنت كه آروز داشته باشد سير ميكند و از نعمتهاي پر ارزش جنت لذت مي برد، نعمتهايي كه حديث قدسي چنين توصيف شان ميكند: «ما لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر علي قلب بشر»، «خداوند براي بندگانش در جنت نعمتهايي مهيا كرده كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و حتي در قلب كسي خطور هم نكرده» نهرهاي مختلف نوشيدني و خوشگوار، قصر هاي طلائي، باغهاي سبز و خرم، ميوههاي رنگارنگ و لذتبخش، سايههاي سرد و ملايم، خدمتگذاران خوش قيافه و خوش اخلاق، حورهاي بزرگ چشم و بلورگردن، و . . . . وبزرگتر و يا ارزش تر از همه، ديدار و ملاقات، و خوشنودي خداوند، كه آخرين آروزي هر مسلماني است، بشتاب بسوي جنت، وآرمانت را فراموش مكن.﴿ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ ۗ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ﴾ (آل عمران: 185) «پس كسي كه از آتش دوزخ دور نگه داشته شود و در جنت داخل كرده شود هر آئينه كامياب است. و زندگاني دنيا با همه لذتها و نعمت هايش جز متاع بي ارزش و فريب دهنده براي انسان، چيز ديگري نيست».اي لشكر جنت! گوارا باد بر شما بوي خوشگوار جنت، حلالتان باد نوشيدنهاي خنك و شيرين جنت و . . . . والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته.