البحث

عبارات مقترحة:

الرب

كلمة (الرب) في اللغة تعود إلى معنى التربية وهي الإنشاء...

العزيز

كلمة (عزيز) في اللغة صيغة مبالغة على وزن (فعيل) وهو من العزّة،...

الطيب

كلمة الطيب في اللغة صيغة مبالغة من الطيب الذي هو عكس الخبث، واسم...

از جابر رضی الله عنه روایت است که می گويد: ما در غزوه ی خندق زمين را می کَنديم که سنگ درشت و سختی نمايان شد. اصحاب رضی الله عنهم نزد رسول الله آمدند و گفتند: با سنگِ درشت و سختی برخورد کرده ايم. فرمود: «أَنَا نَازِلٌ»: «من خودم پايين می آيم»؛ سپس درحالی که شکمش را از گرسنگی با سنگ بسته بود، برخاست؛ زيرا سه روز مزه ی چيزی را نچشيده و چيزی نخورده بوديم. رسول الله کلنگ را گرفت و ضربه ای به سنگ زد و سنگ مانند پشته ی ريگ نرم شد و از هم پاشيد. عرض کردم: ای رسول خدا، اجازه بده به خانه بروم. - وقتی به خانه رفتم - به همسرم گفتم: رسول الله را در وضعيتی ديدم که نتوانستم صبر کنم؛ آيا چيزی برای خوردن داری؟ پاسخ داد: مقداری جو و يک بزغاله ی کوچک. بزغاله را سر بريدم و جو را آرد کردم و گوشت را در ديگ گذاشتم؛ وقتی خمير آماده شد و نزديک بود غذای ديگِ روی آتش پخته شود، نزد رسول الله آمدم و عرض کردم: ای رسول خدا، اندکی غذا دارم؛ شما با يک يا دو نفر ديگر برای صرف غذا تشریف بياوريد. رسول الله پرسيد: «كَمْ هُو؟»: «غذا چقدر است؟» و چون پاسخش را گفتم، فرمود: «كَثِيرٌ طَيِّبٌ، قُل لَهَا لا تَنْزِعِ البُرْمَةَ، ولا الخُبْزَ مِنَ التَّنُّورِ حَتَّى آتيَ»: «غذای فراوان و خوبی است؛ به همسرت بگو: ديگ را از روی آتش برندارد و نان را از تنور بيرون نياورد تا من بيايم». و آنگاه به اصحاب فرمود: «قُومُوا»: «برخيزيد». و مهاجران و انصار رضی الله عنهم برخاستند. من نزد همسرم رفتم و گفتم: رسول الله و مهاجران و انصار و همراهان شان آمدند. همسرم پرسيد: آيا رسول الله از تو سؤال کردند؟ گفتم: بله. رسول الله به اصحاب فرمود: «ادْخُلوا وَلا تَضَاغَطُوا»: «وارد شويد و يکديگر را هُل ندهيد». سپس نان را تکه می کرد و روی آن گوشت می گذاشت و به يارانش می داد و هرگاه از ديگ يا تنور گوشت و نان برمی داشت، سرِ آنها را می پوشاند و بدين ترتيب نان را تکه می کرد و روی آن گوشت می گذاشت و به اصحاب می داد تا اينکه همه سير شدند و مقداری از آن باقی ماند. رسول الله به همسرم فرمود: «كُلِي هذَا وَأَهدي، فَإِنَّ النَّاسَ أَصَابَتْهُمْ مَجَاعَةٌ»: «از اين بخور و به ديگران هم بده؛ زيرا مردم دچارِ گرسنگی شده اند». و در روايتی جابر رضی الله عنه می گويد: هنگام حفر خندق، رسول الله را سخت گرسنه يافتم. لذا نزد همسرم رفتم و گفتم: آيا چيزی برای خوردن داری؟ زيرا رسول الله را در گرسنگی شديدی ديدم. همسرم ظرفی آورد که در آن يک صاع جو بود و حيوانِ کوچکی داشتيم که به خانه عادت کرده بود؛ آن را سر بريدم و همسرم جو را آرد کرد و کارِ من و همسرم با هم تمام شد. تکه های گوشت را در ديگ گذاشتم و سپس به راه افتادم تا نزد رسول الله برگردم. همسرم به من گفت: مبادا مرا نزد رسول الله و همراهانش رسوا کنی. لذا نزد رسول الله رفتم و پنهانی به ايشان گفتم: ای رسول خدا، حيوان کوچک مان را ذبح و يک صاع جو را آرد کرده ايم؛ شما با چند نفر ديگر (برای صرف غذا) تشريف بياوريد. پس رسول الله با صدای بلند فرمود: «يَا أَهْلَ الخَنْدَق، إِنَّ جابراً قدْ صنَع سُؤْراً فَحَيَّهَلاَّ بكُمْ»: «ای اهل خندق، جابر غذا تهيه کرده است؛ همه بياييد و خوش آمديد». و آنگاه - به من - فرمود: «لا تُنْزِلُنَّ بُرْمَتَكُمْ وَلا تَخْبِزَنَّ عَجِينَكُم حَتَّى أَجيءَ»: «ديگ تان را از روی آتش برنداريد و نان نپزيد تا من بيايم». به خانه آمدم و رسول الله نيز درحالی که پيشاپيش مردم بود، تشريف آورد. وقتی نزد همسرم آمدم، مرا سرزنش کرد که چرا چنين کردی؟ گفتم: من همان کاری را کردم که تو گفتی. سپس همسرم خمير را آورد و رسول الله آب دهانش را به آن زد و دعای برکت کرد و سپس به سوی ديگ رفت و همين کار را انجام داد و به همسرم فرمود: «ادْعِي خَابزَةً فلْتَخْبزْ مَعك، وَاقْدَحِي مِنْ بُرْمَتِكُم، وَلا تُنْزلُوها»: «زنی نانوا را صدا بزن تا با تو نان بپزد و از ديگ تان غذا بکش؛ ولی ديگ را - از روی آتش - پايين نياوريد». کسانی که در اين مهمانی حضور داشتند، هزار نفر بودند؛ ولی به الله سوگند، همه غذا خوردند و دست از غذا کشيدند و رفتند، اما ديگ مان همچنان - پُر از غذا بود و - جوش می زد و از خميری که آماده کرده بوديم، مثلِ قبل نان می پختند.

شرح الحديث :

جابر رضی الله عنه حکایت می کند: در روز خندق که اطراف مدینه گودال می کندیم تا مانعی بین ما و دشمنان باشد، در حین کندن، با سنگ سختی مواجه شدیم که تیشه و تبر در آن تاثیری نداشت؛ بنابراین از سختی آن نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم شکایت می کنند؛ و ایشان از گودال پایین می آید درحالی که از گرسنگی، سنگ به شکم بسته است؛ و کلنگ را گرفته و با ضربه ای سنگ را متلاشی می کند. جابر می گوید: به خانه ام رفتم و به همسرم گفتم: آیا غذایی داریم؟ و به او وضعیت رسول الله صلی الله علیه وسلم را توضیح می دهد؛ لذا همسرش ظرف پوستی را می آورد که در آن جو دارد؛ و بزغاله ای در خانه داشتند که به خانه عادت کرده بود؛ جابر می گوید: بزغاله را ذبح کردم و جو را آرد نمودم و گوشت را در دیگی که از سنگ بود قرار دادم. سپس جابر رضی الله عنه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم می رود و به آرامی ایشان را در جریان غذای اندکی که تهیه کرده و همه ی همراهان ایشان را کفایت نمی کند، قرار می دهد و از ایشان می خواهد که با چند تن از اصحابش برای صرف غذا با او همراه شوند. اما رسول الله صلی الله علیه وسلم با صدای بلند اعلام می کند: «ای اهل خندق، جابر غذایی را تدارک دیده است، به سوی آن بشتابید». و پس از آن رسول الله صلی الله علیه وسلم به خانه ی جابر رفته و آردهای خمیر شده را می خواهد و از آب دهان مبارکش به آن می زند و همچنین دیگ را با مقداری از آب دهانش آغشته نموده و برای هردو دعای برکت می کند؛ و این از ویژگی ها و برکت رسول الله صلی اله علیه وسلم بود؛ و از آنها می خواهد که کسی را برای کمک به همسر جابر در غذا پختن صدا بزنند؛ در نهایت همه ی کسانی که با رسول الله صلی الله علیه وسلم همراه بودند، غذا می خورند و باز می گردند درحالی که هنوز غذا هست؛ دیگ می جوشد و خمیر پخته می شود؛ گویا چیزی از آنها کم نشده است.


ترجمة هذا الحديث متوفرة باللغات التالية