الأول
(الأوَّل) كلمةٌ تدل على الترتيب، وهو اسمٌ من أسماء الله الحسنى،...
از قيس بن بشر تغلبی روایت است که می گويد: پدرم که همنشين ابودرداء رضی الله عنه بود، به من گفت: مردی از اصحاب رسول الله ﷺ به نام سهل بن حنظليه در دمشق بود؛ مردی گوشه گير که با مردم کم می نشست و همواره در نماز بود و پس از نماز به تسبيح و تکبير مشغول می شد تا اينکه نزد خانواده اش می رفت. روزی نزد ابودرداء رضی الله عنه نشسته بوديم که سهل رضی الله عنه از کنارِمان گذشت. ابودرداء رضی الله عنه به او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زيانی به تو نرساند. وی گفت: رسول الله ﷺ دسته ای از مجاهدان را به جنگ فرستاد. وقتی بازگشتند، يکی از آنها در محلی نشست که رسول الله ﷺ می نشست و به مردی که کنارش بود گفت: کاش وقتی با دشمن روبرو شديم، ما را می ديدی که فلانی حمله کرد و نيزه انداخت و - با غرور و افتخار به دشمن - گفت: بگير که من از بنی غفار هستم. نظرت درباره ی سخنش چيست؟ آن مرد پاسخ داد: به گمانم پاداش وی از بین رفته است. شخصی ديگر اين را شنيد و گفت: ايرادی در اين نمی بينم. و بدين ترتيب در اين باره با هم اختلاف کردند تا اينکه رسول الله ﷺ بگومگوی آنها را شنيد و فرمود: «سبحانَ اللهِ؟ لا بَأْسَ أَنْ يُؤْجَرَ ويُحْمَدَ»: «سبحان الله؛ اشکالی ندارد انسان - به خاطر کارِ پسنديده اش هم- پاداش بيابد و هم ستايش شود». ديدم ابودرداء رضی الله عنه از شنيدن اين حديث خوشحال شد و سرش را به سوی سهل رضی الله عنه بلند می کرد و می گفت: تو خود اين را از رسول الله ﷺ شنيدی؟ و سهل می گفت: آری. و ابودرداء همواره اين سخن را از آن صحابی می پرسيد و من با خود می گفتم: شايد به زانو بيفتد. پدرم - پدر قيس- می گويد: روزی ديگر نيز از کنارِ ما گذشت. ابودرداء رضی الله عنه به او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زيانی به تو نرساند. وی گفت: رسول الله ﷺ فرمود: «المُنْفِقُ على الخَيْلِ، كالبَاسِطِ يَدَهُ بالصدقةِ لا يَقْبِضُهَا»: «کسی که برای پرورش و نگهداری اسب - به منظور استفاده از آن در ميدان جهاد- هزينه می کند، مانند کسی است که دستش همواره برای صدقه دادن باز است و آن را نمی بندد». روزِ ديگری نيز از کنارِ ما گذشت. ابودرداء رضی الله عنه به او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زيانی به تو نرساند. وی گفت: رسول الله ﷺ فرمود: «نِعْمَ الرَّجُلُ خُرَيْمٌ الأَسَدِيُّ! لولا طُولُ جُمَّتِهِ وإِسْبَالُ إِزَارِهِ!»: «خُرَيم اسدی مرد نيکی است، اگر موهای سرش بلند نبود و اسبال ازار نمی کرد». اين سخن به خريم رسيد که بلافاصله تيغی برداشت و موهايش را تا مقابل گوش هايش کوتاه کرد و ازار (لُنگ) خود را تا نصف ساق پايش بالا کشيد. وی روزی ديگر هم از کنار ما گذشت. ابودرداء رضی الله عنه به او گفت: سخنی بگو که برای ما سودمند باشد و زيانی به تو نرساند. وی گفت: از رسول الله ﷺ شنيدم که فرمود: «إِنَّكُمْ قَادِمُونَ على إِخْوَانِكُمْ، فَأَصْلِحُوا رِحَالَكُمْ، وأَصْلِحُوا لِبَاسَكُمْ حتى تَكُونُوا كَأَنَّكُم شَامَةٌ في الناسِ؛ فَإِنَّ اللهَ لا يحبُ الفُحْشَ ولا التَّفَحُّشَ»: «شما نزد دوستان تان می رويد؛ پس سواری- و سر و وضع خود- و لباس تان را درست و مرتب کنيد تا در ميان مردم مانند خال - يعنی مرتب و زيبا و در بهترين وضعيت- به نظر آييد؛ زيرا الله زشتی و زشت کاری - ظاهر و رفتارِ ناپسند - را دوست ندارد».
مردی به نام ابن حنظلیه در دمشق بود که عزلت و گوشه گیری از مردم را دوست داشت و مشغول چیزی جز نماز و تسبیح و خانواده اش نبود. روزی درحالی از کنار ابودرداء رضی الله عنه می گذرد که وی به همراه اصحابش نشسته است. ابودرداء رضی الله عنه به وی می گوید: سخنی به ما بگو که برای ما سودمند باشد و ضرری به تو نرساند. بنابراین ابن حنظلیه یادآور می شود که رسول الله صلی الله علیه وسلم سریه ای - دسته ی نظامی کمتر از چهارصد نفر – را برای جنگیدن با کفار، در صورت اسلام نیاوردن آنها فرستاد. وقتی بازگشتند، یکی از آنها در مکانی می نشیند که رسول الله صلی الله علیه وسلم می نشست؛ و شروع می کند به سخن گفتن از سریه ای که در آن شرکت داشت و کارهایی که در آن انجام شده بود. و در مورد یکی از مجاهدان که نیزه ای را به سوی کفار پرتاب کرده بود، سخن می گوید که به هنگام پرتاب آن با افتخار گفته است: بگير که من از بنی غفار هستم. – در جنگ اشکالی ندارد کسی در برابر دشمن فخر بفروشد -. در این اثنا یکی از حاضران می گوید: چون فخر فروخته، اجر و پاداش خود را از بین برده است؛ و دیگری می گوید: اشکالی در کارش نبوده است. و به این ترتیب وارد بگومگو می شوند و اختلاف آنها ادامه می یابد تا اینکه رسول الله صلی الله علیه وسلم خارج شده و می فرماید: «سبحان الله؛ یعنی: چگونه در این مورد اختلاف و کشمکش می کنید؟ اشکالی ندارد انسان - به خاطر کارِ پسنديده اش هم - پاداش بيابد و هم ستايش شود. الله متعال بین خیر دین و دنیا برای او جمع کرده است. ستایش می شود چون مردی تیرانداز و شجاع است و نزد الله متعال اجر و پاداش دارد؛ اشکالی در این نیست. بشر تغلبی می گوید: ابودرداء را دیدم که از این سخنان وی خوشحال شد؛ چون سخنانش بیانگر این مطلب بود که بهره ی دنیوی با اجر و ثواب اخروی منافاتی ندارد. و بعد از اینکه سرش پایین بود، آن را بالا آورده و می گفت: آیا خود این را از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدی؟ و ابن حنظلیه پاسخش مثبت بود؛ و همواره ابودرداء این سوال را از وی می پرسید تا جایی که با خود گفتم: از باب مبالغه در تواضع به زانو می افتد؛ چنانکه شأن دانش آموز در برابر معلم همین است. روز دیگری ابن حنظلیه از کنار ابودرداء می گذرد که ابودرداء به وی می گوید: سخنی به ما بگو که برای ما مفید بوده و ضرری به تو نرساند؛ بنابراین به وی خبر می دهد که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: «کسی که برای نگهداری اسبی هزینه کند و آب و غذای آن را تامین نموده و به نیازهای آن رسیدگی کند، مانند کسی است که دستش را برای صدقه دادن باز گذاشته و آن را نمی بندد. مراد از اسب، اسبی است که برای جهاد در راه الله آماده می شود. بار دیگری نیز ابن حنظلیه از کنار ابودرداء می گذرد که ابودرداء به وی می گوید: سخنی به ما بگو که برای ما مفید بوده و ضرری به تو نرساند؛ لذا ابن حنظلیه به وی خبر می دهد که رسول الله صلی الله علیه وسلم خریم اسدی را ستوده است. جز اینکه دو صفت منفی او را بر شمرده که یکی از آنها موهای بلند وی تا روی شانه هایش می باشد و دیگری بلند بودن لباسش؛ و چون خریم این مساله را می شنود، بلافاصله چاقو را برداشته و موهایش را تا برابر گوش هایش کوتاه می کند و لباسش را تا ساق هایش بالا می کشد. بار دیگر نیز از کنار ابودرداء می گذرد که به وی می گوید: سخنی به ما بگو که برای ما مفید بوده و ضرری به تو نرساند؛ این بار ابن حنظلیه می گوید: از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که به هنگام بازگشت از غزوه فرمود: شما نزد برادران مومن تان می روید، مرکب و سواری تان و لباس ها و سر و وضع تان را درست و مرتب کنید و در بهترین حالت و لباس باشید تا در نگاه مردم همچون خالی در بدن باشید. چراکه الله متعال کسی را دوست ندارد که حال و وضع ظاهری و لباس و سخنش زشت باشد و کسی را دوست ندارد که در این زشتی تکلف نماید».